کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
کاریکاتورهای یارانه ای
در این زمانه غلط یگانه ها همه با یک "ب" بیگانه می شوند
اگر یقین داشته باشیم که روزی پروانه می شویم،بگذار روزگار هرچه می خواهد پیله کند!
دلتنگی بد نیست، یادگارییست از آنان که دوستشان داریم و دورند و بهانه ایست که شیرینی دوستیمان را به خاطر می آورد.
بازم مرام تیر آهن ، یه مدت که خبرش رو نگیری زنگ میزنه!
آدم سخت گیری نیستم اما آدم سخت گیر میارم !!!
نقل قول:سال ها برای برابری زنان و مردان تلاش کردیم و بالاخره توانستیم حق مش کردن مو، سوراخ کردن گوش و برداشتن ابرو را به آقایان تقدیم کنیم
زنگ زدم اورژانس، می گم تصادف شده... آقاهه می پرسه کسی هم صدمه دیده؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط زنگ زدم بگم همه سالمن، از نگرانی درتون بیارم.!
شیــــرین بهانه بود !
فرهـــاد تیشه میزد تا نشنود
صدای مردمانی که در گوشش میخواندند
دوستـــــت ندارد..
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر
گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر
است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من
بگو…
« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را
به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲
متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »
آن شب همسر آن مرد در
آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به
خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:
« عزیزم ، شام چی داریم؟ »
جوابی
نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را
دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه
رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست
از پشت همسرش گفت:
« عزیزم شام چی داریم؟ »
و همسرش گفت:
« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!
موجودیست لطیف و دوست داشتنی که به ناز و کرشمه شهرهی آفاق است، لباسی سپید در بر
کرده و به سان فرشتهها میماند، بدی در او جایی ندارد و هر چه بدیست از اعضای
خانوادهی اوست، سلاحی مرگبار دارد که مهریه نامند و به ارادهای داماد را از گیتی
ساقط کرده و روزگارش سیاه کند
انشا یک بچه دبستانی در مورد ازدواج
نام : کمال
کلاس :دوم دبستان
موزو انشا : عزدواج!
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من.