دست نوشته ها دل نوشته ها

دست نوشته ها دل نوشته ها

شامل: شعر -حکایت -سروده ها- داستان- عکس و قالبهای زیبا و صدها مطالب گوناگون
دست نوشته ها دل نوشته ها

دست نوشته ها دل نوشته ها

شامل: شعر -حکایت -سروده ها- داستان- عکس و قالبهای زیبا و صدها مطالب گوناگون

چند داستان کوتاه


دو:یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل

 ورگل بشه برای حاج آقاش . تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش

 که شنید زنگ در خونه رو می زنند از پنجره ی حمام نگاه میکنه و میبینه حسن آقا کوره ست .

 بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه .حاج

 خانوم هم خیالش  راحت بوده که حسن آقا کوره ، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور

 اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بود تعارفش میکنه و راه میوفته جلو و از

 پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش درضمن بهش میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا

آوردی! این طرفا؟ حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون

 که چشمام رو تازه عمل کردم  و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد