توله های فروشی (آنتوان دوسنت اگزوپری)
مغازه داری
روی شیشه مغازه اش اطلاعیه ای به این مضمون نصب کرده بود؛
"توله های فروشی".نصب این اطلاعیه ها بهترین روش برای جلب مشتری،
بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمی رسید وقتی پسرکی
در
زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لحظه مکث وارد مغازه شد و
پرسید
:
"قیمت تولهها چنده؟"
مغازه دار پاسخ داد: "هر جا که بری قیمتشون از ٣٠
تا ٥٠ دلاره".
پسرک دست در جیبش کرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و گفت: من ٢
دلار و ٣٧ دارم، میتوانم یه نگاهی به توله ها بیندازم؟
صاحب مغازه پس از لبخندی سوت زد، با صدای سوت، یک سگ ماده با پنج توله
فسقلیاش که بیشتر شبیه توپهای پشمی کوچولو بودند، پشت سر هم از لانه
شان بیرون آمدند و توی مغازه براه افتادند. یکی از توله ها به طور
محسوسی
می لنگید و از بقیه توله ها عقب میافتاد. پسر کوچولو بلافاصله به آن
توله لنگ که عقب مانده بود اشاره کرد و پرسید:
"
اون تولههه چشه؟"
صاحب مغازه توضیح داد که دامپزشک بعد از معاینه اظهار کرده که آن توله
فاقد حفره مفصل ران است و به همین خاطر تا آخر عمر خواهد لنگید. پسر
کوچولو هیجان زده گفت:
"
من همون توله رو می خرم".
صاحب مغازه پاسخ داد: "نه، بهتره که اونو انتخاب نکنی. تازه اگر
واقعاً
اونو می خوای، حاضرم که همین جوری بدمش به تو".
پسر کوچولو با شنیدن این حرف منقلب شد. او مستقیم به چشمان مغازه دار نگریست و در حالی که با تکان دادن انگشت سبابه روی حرفش تاکید میکرد گفت:
"
من نمی خوام که شما اونو همین جوری به من بدید. اون تولههه به همان اندازه توله های دیگه ارزش داره و من کل قیمتشو به شما پرداخت خواهم
کرد.
در واقع، ٢ دلار و ٣٧ سنت شو همین الان نقدی میدم و بقیه شو هر ماه
پنجاه
سنت، تا این که کل قیمتشو پرداخت کنم".
مغازه دار بلافاصله گفت: "شما بهتره این توله رو نخرید، چون اون
هیچوقت
قادر به دویدن و پریدن و بازی کردن با شما نخواهد بود".
پسرک با شنیدن این حرف خم شد، با دو دستش لبه شلوارش را گرفت و آن را
بالا
کشید. پای چپش را که بدجوری پیچ خورده بود و به وسیله تسمه ای فلزی
محکم
نگهداشته شده بود، به مغازه دار نشان داد و در حالی که به او مینگریست،
به نرمی گفت:
"
می بینید، من خودم هم نمیتوانم خوب بدوم، این توله هم به کسی نیاز
داره که وضع و حالشو خوب درک کنه.
پروردگارا
داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست
چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!
همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.
ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده
و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!
آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی دارد، این " عشق! "