درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
با سلام خدمت شما دوستان عزیز!!! یک آهنگ بسیار زیبا از علی فانی براتون گذاشتم همراه با شعر زیبایش!!
لطفا" دانلود بفرمایید!! مناجات با امام زمان (عج) میباشد!! حتما" لذت میبرید !! شک نکنید
برای دانلود لطفا"اینجا کلیک کنید!!!
متن شعر::
به طاها به یاسین به معراج احمد
به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی
به وحی الهی به قرآن جاری
به تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدای گدایان زهرا (س)
چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبا نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد.
و این زندگانی فانی جوانی
خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا نیرزد
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زاری یابی؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قراری بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدار یاری
نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره بد شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش
به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
یا مهدی یامهدی مددی
نیاز دستانم را در هزار کجاوه ی نور به آسمانت می فرستم
و شوق رقصیدنم را تا بلوری ترین کاخهای ابر پرواز می دهم
از پل نگاهت می گذرم و هر جای لحظه هایت در امتداد خواستن
فریاد می شوم !
چون موجی در تو می غلطم و می پیچم ،در تو می آمیزم ،آغشته میشوم، می جوشم
زمین مبهوت از این دیدار ....از این پیوند.... از این تکرار
از این جوشش... از این فریاد
از این اندام چون عاجی تراشیده
تلؤلویی موزون، جذبه ای تا بی کرانه نا مفهوم ، حرارتی ملموس
از تجلی آغوش ...
گذر از تردید ، از وهمی تا آنسوی برکه ای خاموش
صداقت مفهوم عمیق خواستن تن
با تو می خرامم حجمی از من جدا می شود و به دورترین مکان زیبایی میرود
هذیان شیرینی ست حلول مجدد خاطرات
پژواک مبهمی که در اعماق وجود جوانه میزند... ریشه می دواند ....برگ می افشاند
آه... چه هذیان شیرینی ست !!
تو...
هزاران بار تقدیم تو باد .
منبع : برکه ی نیلوفری احساس من
خواهشمندم نظر خودتون رو نسبت به این تصویر جالب بدهید