خانه عناوین مطالب تماس با من

دست نوشته ها دل نوشته ها

شامل: شعر -حکایت -سروده ها- داستان- عکس و قالبهای زیبا و صدها مطالب گوناگون

دست نوشته ها دل نوشته ها

شامل: شعر -حکایت -سروده ها- داستان- عکس و قالبهای زیبا و صدها مطالب گوناگون

روزانه‌ها

همه
  • تعیین شماره تلفن جدید استان فارس
  • قالب وبلاگ حرفه ای قالب وبلاگ حرفه ای
  • زیباترین والپیرهای دنیا
  • نرم افزارهای مایکروسافت
  • قالب وبلاگ حرفه ای
  • عشق من سهره سهره تهرونی
  • ساده ساده
  • من میگم: دانلود کن دانلود درجه یک نرم افزار
  • شبهای قدر
  • آموزش نرم افزار کتیا
  • مطالب جالب مطالب جالب

پیوندها

  • پالیز پالیز
  • عاشقانه
  • دختر تنها
  • مال خودم
  • اینجا کلیک
  • قالبهای زیبا
  • شبهای قدر
  • دنیای قناری همه چیز در مورد قناری
  • I LOVE YOU
  • سایت مهرنگ سایت دوم مهرنگ
  • مطالب گوناگون مطالب گوناگون
  • دانلود همه چیز دانلود همه چیز
  • پرداخت اینترنتی
  • عشق من سهره سهره تهرونی
  • آهنگهای جاویدان
  • قالبهای درجه یک
  • ورود پسرها ممنوع
  • عاشقانه های زهرا
  • آموزش نرم افزار کتیا
  • من میگم: دانلود کن دانلود نرم افزارهای کاربردی
  • قالب وبلاگ حرفه ای
  • زیباترین والپایرهای دنیا
  • نرم افزارهای مایکروسافت
  • دنیای پرندگان شامل طوطی و .....
  • آپلود فایلهای تصویری و صوتی و غیره آپلود فایلهای تصویری و صوتی و غیره
  • تعیین شماره تلفنهای جدید استان فارس

دسته‌ها

  • شعر 42
  • داستان 9
  • تجارت 2
  • سخن بزرگان 9
  • سروده هایم 4
  • نکات آموزنده و مفید 8
  • طنز 12
  • عجایب 13
  • آیا میدانید؟؟؟؟؟ 6
  • تاریخی 4
  • درس بگیریم 33
  • سرگرمی 14
  • علمی 1
  • عکسهای مختلف 28
  • عکسهای پرندگان 13
  • عکسهای حیوانات 6
  • اسکناس های قدیمی 1
  • ایران شناسی 4
  • حکایات 1
  • دعا 1
  • آمین 1
  • ضرب المثل 2
  • پزشکی 2
  • تصاویر زیبا سازی 1
  • قالب های آماده وبلاگ 1
  • حافظ 1
  • عکسهای بسیار زیبای زمستان 1
  • عکسهای بسیار زیبای گل و گلدان 1
  • عکسهای زیبای آرایش چشم 3
  • عکس خرابکاری بچه ها 1
  • چهار گوشه دنیا 14
  • داستان های کوتاه 2
  • اس ام اس های عاشقانه 1
  • اس ام اس های فلسفی 5
  • داستانهای واقعی 1
  • دنیای مجازی 4
  • تصاویر عاشقانه 20
  • مذهبی 3

ابر برجسب

طوطی کاسکو تصاویر عاشقانه • ۰ • برچسب‌ها یی سیمین سیمین ، بهبهانی ، تشییع سادگی در عشق ---درد دلتنگی-- داستان کوتاه، مطالب زیبا، دوستت خستگی و روزهای روتین، روزهای تکر ساخت ایمیل یاهو جملات فلسفی جملات فلسفی همراه ظظ

برگه‌ها

  • گفته های بزرگان
  • عکس های گوناگون
  • صفحه مدیریت تبلیغات
  • [ بدون عنوان ]

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • شعر زیبای مولوی در مورد ماه رمضان
  • سال جدید مبارک
  • فروش انواع سماورهای قدیمی
  • تفاوت های زنان و مردان
  • اینترنت مجانی در راه است .
  • گربه فوق سنگین
  • بدون شرح
  • معنی " فزت و رب الکعبه "
  • " فزت و رب الکعبه "
  • مجموعه : عکس های پرندگان و حیوانات

نویسندگان

  • mehrang 428

بایگانی

  • تیر 1395 1
  • فروردین 1395 1
  • دی 1394 1
  • شهریور 1394 2
  • مرداد 1394 1
  • تیر 1394 3
  • اردیبهشت 1394 1
  • فروردین 1394 1
  • اسفند 1393 1
  • بهمن 1393 4
  • دی 1393 8
  • آذر 1393 10
  • آبان 1393 5
  • مهر 1393 7
  • شهریور 1393 15
  • مرداد 1393 11
  • تیر 1393 7
  • خرداد 1393 18
  • اردیبهشت 1393 30
  • فروردین 1393 5
  • اسفند 1392 18
  • بهمن 1392 42
  • دی 1392 9
  • مهر 1392 1
  • شهریور 1392 2
  • مرداد 1392 3
  • تیر 1392 3
  • اردیبهشت 1392 8
  • فروردین 1392 33
  • اسفند 1391 3
  • بهمن 1391 19
  • دی 1391 155

آمار : 165678 بازدید Powered by Blogsky

آماده باش


هر بامداد آهویی از خواب بر می خیزد

و میداند که از تندترین شیر باید تندتر بدود وگرنه کشته خواهد شد

هر بامداد شیری از خواب بر می خیزد

و میداند که باید از تندترین آهو تندتر بدود وگرنه از گرسنگی خواهد مرد

فرقی ندارد آهو باشی یا شیر ،

آفتاب که برمی آید آماده دویدن باش …

mehrang دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:47 ب.ظ
0 نظر

به سلامتی

mehrang شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ب.ظ
0 نظر

تصویر عاشقانه ای که خیلی ها با آن گریه کردند و گریه میکنند!!!!!!

این عکس در اوکراین گرفته شده است و با دیدن این عکس در روزنامه های آمریکا و اروپا اشک میلیونها نفر جاری شد.

در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر شوهرش می باشد

 تصویر عاشقانه ای که خیلی ها با آن گریه کردند!-www.jazzaab.ir

در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد

ادامه مطلب ...
mehrang یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:42 ب.ظ
1 نظر

عشق خالصانه( قابل توجه بعضی از افراد!!!!!!!!!!) العاقل الاشاره


این تصویر، برگزیده ششمین جشنواره دو سالانه عکس مستند ونکور کانادا می باشد که منجر به سکوت یک دقیقه ای هیات داوری شد!

mehrang یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:21 ب.ظ
0 نظر


مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون:
 از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان.
 ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر :
از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.
ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.
                                            *************

این داستان حکایت زندگی ماست.
کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه    می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.
عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.

چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد

mehrang چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ
0 نظر

برادر


شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید
هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم
می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ,
آقا؟"
پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".
پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری, بدون این که
دلاری بابت آن پرداخت کنید, به شما داده است؟ آخ جون, ای کاش..."
البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم
یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه
گشتی بزنیم؟"
"اوه بله, دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد, گفت: "آقا, می
شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که
توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت
اونجایی که دو تا پله داره, نگهدارید."
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید, اما او دیگر تند و تیز بر نمی
گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش, جیمی, می بینی؟ درست
همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دلاری بابت آن پرداخت
نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و
چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو, همان طوری که همیشه برات شرح می دم, ببینی."
پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی
ماشین نشاند. برادر بزرگتر, با چشمانی براق و درخشان, کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی
فراموش ناشدنی شدند

mehrang سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ
0 نظر

شب عملیات کلاه و گلوله

شب عملیات کلاه و گلوله
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم.
از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: کلاتو بردار! خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست
سرم را خراش داد!.
برگشتم به علی بگویم پسر! عجب شانسی آوردم
... گلوله توی پیشانی علی فرو رفته بود

mehrang سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ
0 نظر

هیچوقت به یک زن دروغ نگو!

هیچوقت به یک زن دروغ نگو!
مردی با همسرش تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازم خواستن که با رئیس و چنتا از دوستاش برای
ماهیگیری به کانادا بریم"
ما به مدت یک هفته اونجا می مونیم.این فرصت خوبیه تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم پس لطفا
لباس کافی برای یک هفته برام بردار و وسایل ماهیگیریمو هم آماده کن
ما از اداره حرکت می کنیم و من سر راه وسایلم رو از خونه بر می دارم , راستی اون لباسای راحتی
ابریشمی آبی رنگه رو هم بردار!
زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعیه اما بخاطر این که نشون بده همسر خوبیه دقیقا
کارایی رو که همسرش خواسته بود انجام داد
هفته بعد مرده اومد خونه , یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.
همسرش بهش خوش آمد گفت و ازش پرسید ماهی هم گرفتی یا نه ؟
مرد گفت :"آره یه عالمه ماهی قزل آلا,چند تا ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون
لباس راحتیارو که گفته بودم واسم نذاشتی ؟"
زن جواب داد : لباسای راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم!!

mehrang سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ
0 نظر
  • 33
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5